فهرست مطالب این مقاله
گاهی اوقات که میخواهم به خودم انرژی کافی و انگیزه مضاعف برای زندگی، کار و… بدهم؛ میگویم این دنیا تنها متعلق به اوست و تو تنها انسان روی این کره خاکی هستی که قرار است در همه چیز بهترین باشد و به بهترین نوع ممکن به پیش برود.
صادقانه بگویم؛ این نگرش به من انرژی خوبی میدهد. به نظرم اگر همه به این مسئله اعتقاد داشته باشند که همه ما برگزیده هستیم، میتوان این دنیا را به چیزی بهتر از وضعیت کنونیاش تبدیل کرد.
پس ارزش خود را بدانید. زنده یاد استاد اکبر علمی، یک جمله طلایی دارند که همیشه در ذهن من مانده و مدام در حال تکرار شدن است: «تو اصلا وقت این را نداری که موسیقی مزخرف گوش بدی، فیلم مزخرف ببینی، کتاب مزخرف بخونی؛ چرا که وجود تو باارزشترین چیزی است که در دنیا داری و باید به بهترین شکل هم ازش استفاده کنی.»
مروری بر داستان انیمیشن موانا، جنگیدن دلاورانه برای خواستهها
داستان انیمیشن موانا با گفتن ماجرایی در مورد تهفیتی، جزیره مادر، توسط مادربزرگ شروع میشود. جزیره مادر میتواند جزایر را از طریق قلب خودش زنده کند. خدای تغییر شکل، مائوی قلب تهفیتی را به عنوان شیرینکاری برای جلب توجه والدینش میدزدد. جزیره مادر شروع به نابودی میکند و شیطانی به نام تهکا، از درون خود بیرون میآورد. تهکا با مائوی نبرد میکند و قلب تهفیتی گم میشود. داستان به این ترتیب به پایان میرسد که مادربزرگ به بچهها میگوید که تهکا و ارتشش هنوز به دنبال قلب تهفیتی هستند؛ و روزی کسی باید دلی برای بازگرداندن صلح به جهان پیدا کند.
پس از بیان داستان، موانا به سمت ساحل میرود. او متوجه میشود که یک بچه لاک پشت مورد حمله پرندگان قرار میگیرد و از آن محافظت میکند. او بچه لاک پشت را به سمت آب میبرد و صدفهای زیبای زیادی به عنوان موجی که به عقب برمیگردد نمایان میشود. همانطور که او شروع به جمعآوری صدفهای دریایی میکند، موجی بلند میشود و شروع به بازی با او میکند. سنگ سبزی را میبیند که به سمت او میآید و آن را در دست میگیرد. در همین این حال، پدرش به نام رئیس تویی، او را صدا میکند که بیاید. او سنگ را رها میکند. قبل از اینکه بتواند دوباره آن را بگیرد، پدرش او را به دهکده برمیگرداند.
زندگی موانا از کودکی تا به جوانی به سرعت برای ما به نمایش گذاشته میشود؛ که موانا در مورد چگونگی رئیس شدن بیشتر از پدرش یاد میگیرد و مادربزرگش در مورد جنبه معنوی خود به او آموزش میدهد. موانا درگیر است، زیرا میخواهد همیشه نزدیک اقیانوس باشد اما وظایف زیادی به عنوان دختر رئیس دارد. هنگامی که موانا یک نوجوان است، پدرش او را به کوه مقدسی میبرد که در آن انبوهی از سنگها نماد هر رئیس است. پدرش به او میگوید که روزی سنگش را آنجا میگذارد.
موانا در اطراف دهکده در حال کمک است که ماهیگیران اعلام میکنند صیدشان در یک هفته گذشته رو به نزول بوده؛ تا جایی که این مقدار به طرز چشمگیری کاهش داشته است. موانا به پدرش پیشنهاد میکند که از آن سوی صخره ماهی بگیرند، اما پدرش با این ایده موافق نیست و از این پیشنهاد عصبانی میشود. پدرش از او میخواهد تا جایی که ممکن است به جزیره نزدیک نشود تا از نیروهای شیطانی آسیبی نبیند. مادر موانا به موانا میگوید که پدرش نمیخواهد او از صخره فراتر برود؛ زیرا پدرش یک بار در حین کشتیرانی در یک طوفان وحشتناک گرفتار شد و مردم غرق شدند. با این حال مادر موانا علیرغم اعتراض پدرش به موانا دستور میدهد که کاری را که قلبش احساس میکند انجام دهد.
موانا سعی میکند با خوک خانگی خود به آن سوی صخره برود. یک موج عظیم در نهایت روی قایقرانی میچرخد و او به سختی آن را زنده میکند. پس از این تجربه، موانا احساس میکند که میخواهد ایدههای خود را برای ماهیگیری فراتر از صخرهها کنار بگذارد،اما شیفته بیاعتنایی مادربزرگش میشود. مادر بزرگ یک گذرگاه کوچک را به موانا نشان میدهد که به اتاق بزرگی با قایق، قایق و آبشار منتهی میشود. سپس او به موانا دستور میدهد که طبل را بزند و وقتی این کار را انجام میدهد، تصاویری از اجدادش در بادبان یک کشتی ظاهر میشود. موانا میفهمد که مردمش زمانی کشتیران بودهاند اما وقتی میدانستند نیروهای شیطان در اطراف هستند، کشتی را متوقف کردند.
سپس مادربزرگ، مکانی را در جزیره به موانا نشان میدهد که اکنون متروک است و سنگ سبز رنگی را که در کودکی دیده بود به موانا میدهد. تالا به موانا میگوید که باید قلب تهفیتی را بازگرداند و سپس اقیانوس شروع به بازی میکند. همانطور که زمانی که او کودک بود. علاوه بر این، مادربزرگ به یک صورت فلکی اشاره میکند که مائوی در آن قرار دارد و به او میگوید که برای ملاقات با او به آنجا برود.
موانا به سمت پدرش و جمعی از بزرگان دهکده میرود. او به آنها میگوید که بیرون خواهد رفت و قلب تهفیتی را بازسازی خواهد کرد تا مردمش را از گرسنگی نجات دهد. پدرش عصبانی میشود و سنگ سبز را در بوتهها میاندازد. در همین حین او متوجه میشود که مادربزرگ اکنون بیمار روی تخت دراز کشیده است. او یک بار دیگر به موانا میگوید که قلب را به سمت تهفیتی ببرد و یک گردنبند مخصوص به او میدهد تا سنگ سبز را در آن فرو کند. آخرین حرف مادربزرگ این است که همیشه با او خواهد بود. مادر موانا به دخترش کمک میکند تا وسایل سفر را جمع کند. موانا یک قایق از غار مخفی بر میدارد. او به راه میافتد و با موفقیت از صخره خارج میشود و روح مادربزرگ را به عنوان یک راهنما، به شکل یک سفرهماهی دنبال میکند.
موانا برای مدتی به سلامت دریانوردی میکند؛ اما شب، طوفانی میآید و قایق او را به هم میزند. او در یک جزیره صخرهای به ساحل کشیده میشود و صبح روز بعد در آنجا از خواب بیدار میشود. موانا متوجه میشود که اقیانوس او را به جزیره مناسب آورده و با مائوی ملاقات میکند. ابتدا از او میترسد اما آنها شروع به صحبت میکنند و مائوی ترانهای در مورد اینکه چقدر عالی است میخواند.
سپس مائوی موانا را با راه رفتن به غار خود فریب میدهد و او را در آنجا حبس میکند؛ در حالی که با قایق موانا در حال دور شدن است. موانا راهی برای خروج از غار پیدا میکند و با قایق رانی به سمت مائوی شنا میکند. اقیانوس موانا را بلند میکند و او را سوار قایق میکند. مائوی از این موضوع حیرتزده میشود و بارها او را به دریا میاندازد اما اقیانوس او را دوباره به قایق میبرد. موانا سپس از مائوی میخواهد که در بازسازی قلب تهفیتی به او کمک کند.
در حالی که مائوی و موانا بر سر سنگ سبز و اهمیت آن با هم بحث میکنند، یک کشتی پر از دزدان دریایی مینیاتوری بد شروع به حمله به قایق آنها میکند. سنگ سبز در طول نبرد از گردنبند بیرون میآید اما خروس خانگی موانا سنگ را میبلعد. مائوی و موانا تقریباً کشته میشوند اما خوشبختانه دو کشتی از این دزدان دریایی در خلال سردرگمی و هجوم نبرد با یکدیگر برخورد میکنند.
موانا مائوی را متقاعد میکند که به او کمک کند؛ زیرا او معتقد است که مائوی میتواند همانند قبل در تغییر شکل، بینظیر باشد؛ اما مائوی برای این کار به قلاب خود احتیاج دارد و نخست باید قلاب را بدست بیاورند.
موانا از مائوی برای آموزش قایقرانی کمک میخواهد اما او قبول نمیکند. با این حال، اقیانوس مائوی را فلج میکند و پس از تهدید اقیانوس، موافقت میکند که به او نحوه کشتیرانی را آموزش دهد. آنها به سمت یک مناره بلند در وسط اقیانوس میروند و مائوی میگوید که آنجا قلمرو هیولاها است. او همچنین توضیح میدهد که فکر میکند یک هیولا، قلاب جادویی خود را در آنجا دارد.
وقتی به لانه تاماتوآ (موجود بزرگی که چیزهای براق را جمعآوری میکند) میرسند؛ مائوی از موانا به عنوان طعمه استفاده میکند تا با این حقه قلاب را پس بگیرند. با این حال، مائوی مدت زیادی است که تغییر شکل نداده و نمیتواند آن را به خوبی کنترل کند. تاماتوآ متوجه میشود که مائوی چه کار میکند و موانا را اسیر میکند و به دنبال مائوی میرود. موآنا جلبکهای رنگین کمانی را میگیرد و به تاماتوآ میگوید که قلب تهفیتی است و حواس موجود پرت میشود. مائوی و موانا با نیروی آبفشان از آنجا فرار میکنند. در حالی که تاماتوآ مجذوب قلب جعلی تهفیتی میشود.
مائوی که همانند قبل تسلط خود را بر قلاب ندارد، ناامید میشود؛ اما موانا او را تشویق میکند و مائوی دوباره شروع به تمرین تغییر شکل میکند. در طول تمرین، مائوی به موانا بیشتر قایقرانی را آموزش میدهد و با راهنمایی او به تهفیتی میرسند.
با نزدیک شدن به تهفیتی، تهکا برای مقابله با آنها بر میخیزد. مائویی تبدیل به شاهین میشود و سعی میکند قلب را به تهفیتی برساند. اما تهکا بر او غلبه و او را در آب له میکند. مائوی دوباره سوار قایق میشود و تهکا به قایق آنها حمله میکند. مائویی جلوی حمله را میگیرد اما نیروی ناشی از رویارویی آنها را به پرواز در دوردست میفرستد. بعد از اینکه آنها در یک مکان دورافتاده فرود آمدند، مائوی متوجه میشود که قلاب او به شدت آسیب دیده است و با عصبانیت تبدیل به یک شاهین میشود و پرواز میکند.
موانا از رفتن مائوی ناراحت است و تصمیم میگیرد که سنگ سبز را در آب بیندازد تا شخص دیگری بتواند این کار را انجام دهد. روح مادربزرگ بر میگردد و به او دلداری میدهد و میگوید که اگر بخواهد به خانه برود با او خواهد آمد. اما موانا متوجه میشود که روستای او در خطر است و باید سعی کند به آنها کمک کند. در این هنگام، ارواح اجدادش ظاهر میشوند و او برای بازیابی سنگ سبز به اقیانوس شیرجه میزند. با شور و شوق تازهای برای انجام کار، به سمت تهفیتی حرکت میکند.
او در حالی که سعی میکند به تهفیتی برود، به دور جزایر میچرخد و تهکا عصبانی میشود. تهکا موج عظیمی ایجاد میکند و سعی در نابودی قایق موانا دارد. تهکا انفجاری آتشین به سمت او میفرستد و در همین حال مائوی ظاهر میشود و مانع از انفجار میشود. در حالی که مائوی با تهکا درگیر شده، مونا به سمت تهفیتی میرود و به طرز عجیبی متوجه میشود که این جزیره دیگر قابل مشاهده نیست و به تهکا نگاه میکند که نمادی مارپیچی روی سینهاش دارد که با سنگ سبز مطابقت دارد. موانا میفهمد که الهه به تهکا تبدیل شده و سنگ سبز را بالا میبرد.
این توجه تهکا را به خود جلب میکند و موآنا از اقیانوس میخواهد که راه را باز کند تا بتواند به تهکا برسد. الهه، خشمگین و با عجله به سمت موانا میرود اما موانا آرام میماند و آهنگی میخواند تا تهکا را آرام کند. وقتی تهکا به سنگ سبز نزدیکتر میشود، آرام میشود و موآنا قلب تهفیتی را به الهه وارد میکند. الهه به فردی سرسبز تبدیل میشود و جزیره را با تمام زیباییاش بازسازی میکند. پس از این، مائوی برای گرفتن قلب عذرخواهی میکند و الهه یک قلاب جدید به او میدهد و به موانا یک قایق جدید.
تهفیتی پس از ۱۰۰۰ سال تلاش، به آرامی دراز کشیده و به خواب میرود.
موانا به مائوی پیشنهاد میکند که به مردمش قایقرانی آموزش دهد اما او میگوید که از قبل همه چیز را برای آموزش به مردمش میداند و میرود. موانا به جزیرهاش بازمیگردد که اکنون پر از فضای سبز و سرشار از مواد غذایی است. اقیانوس، یک صدف صورتی رنگ به او میدهد و او آن را بر بالای کوهی که رهبران قبایل در آن حضور دارند قرار میدهد. صحنه پایانی قایقرانی او با مردم روستایش، روح مادربزرگ و مائویی است.
نکاتی درباره این انیمیشن
نکته قابل توجه انیمیشن موانا این است که موانا علیرغم امید و انگیزهای که برای هدف خود دارد، به راحتی میتواند امید و انگیزه افراد ناامیدی را همچون مائوی زند کند و این نکته انتهای امید و انگیزه است.
انیمیشن موانا پس از شجاع، دومین انیمیشن مهم پیکسار برای دختران است که در موانا توانایی از یک دختر به نمایش گذاشته میشود که به قول مجازیها برای مردها قفله…
پس ادامه دهید که شما برگزیدگان جهانید.
عوامل انیمیشن موانا
انیمیشن موانا (Moana) محصول سال ۲۰۱۶ شرکت رسانههای گروهی آمریکایی والت دیزنی است. این پویانمایی به کارگردانی ران کلمنتس و جان ماسکر (که انیمیشنهای مشترک و شاهکاری را همچون هرکول، علاءالدین و سیاره گنج در کارنامه دارند) ساخته شد. انیمیشن موانا بعد از انیمیشن شجاع که جایزه اسکار سال ۲۰۱۳ را برنده شد، دومین انیمیشن مهم دیزنی در سالهای اخیر است که قهرمان آن یک دختر است و قرار است دیزنی در سال ۲۰۲۳ اسپین آف سریالی از این انیمیشن بسازد.
خیلی خیلی عالی و قشنگ بود ،💝👏🏻
fd
ممنون فریماه خوش انرژی
خیلی خیلی عالی و قشنگ بود
fd
ممنون فریماه عزیز