داستان یک کسب و کار خانگی (قسمت 3)

توسط | اسفند 3, 1399 | داستان کوتاه کسب و کار, کسب و کار | 0 نظر

2 دقیقه

گذشت و گذشت…

انگار داشتم کم کم خودمو کشف میکردم!

بعضی کارای هنری رو می دیدم هیجان زده میشدم، اندازه‌ای که میخواستم داشته باشمشون و ازشون لذت ببرم.

دوست داشتم اگه میخوام به کسی هدیه‌ای بدم، همین باشه تا عزیزم هم حال خوبی پیدا کنه.

یواشکی بگه اینو از کجا آوردی؟ منم یواشکی بگم خودم درست کردم ? اونم با صدای بلند بگه واقعا…..؟!!

این شده بود خواسته‌ی من.

دیگه تقریبا متوجه شده بودم به چی علاقه دارم.

به همین قشنگی….

به همین سادگی…

با یک جرقه….

قبل اینکه دست به کار شم، به خودم قول دادم قبلِ کار، زندگیم رو دوست داشته باشم،

کار کنم که قشنگتر زندگی کنم، نه زندگی کنم برای کار کردن…

یه اصل اساسی برای هر حرکتی،

یه زندگی لذت بخش در سایه‌ی یه کار مناسب و ایده آل.

حالا کار مناسب یعنی چی؛

  • خوش طرفدار باشه
  • دخل و خرجش با هم بخونه
  • امکان پیشرفت داشته باشه
  • مناسب روحیه فردی باشه
  • اینقدر بتونی روش وقت بذاری و خسته نشی تا به هدفت برسی، تا جایی که مشتریش بیاد سراغت، بگه من بخوام میتونی برام درست کنی؟عجله دارم میخوام کادو بدمش?

مثل خودتون که دوست داشتین کادو بدینش و عزیزتون رو خوشحال کنین?

یادتون نرفته که…

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

سلام، نیاز به راهنمایی دارید؟
×
اگه قصد مهاجرت داری، قبلش حتماً یه سر به این سایت بزن!
مشاهده‌ی سایت