فهرست مطالب این مقاله
امروز قصد داریم زندگینامهی پائولو کوئیلو را با هم مطالعه کنیم. نویسندهای برزیلی که در ایران نیز شهرت بسیار دارد و دوستداران کتاب، بسیاری از آثار او را خوانده و از نوشتههای عمیق و احساسی او خاطرات خوش دارند.
پائولو کوئیلو متولد 24 اوت سال 1947 در ریودوژانیروی برزیل است. خانوادهی او از لحاظ مالی در سطح متوسطی قرار داشتند. پدرش «پدرو» مهندس و مادرش «لیژیا» خانهدار بود.
دوران کودکی پائولو کوئیلو
زمانی که پائولو هفت ساله بود، برای تحصیل به مدرسهی عیسویهای سنایگناسیو در ریودوژانیرو رفت. این مدرسهی مذهبی، آموزههای خشک و سختگیرانهای داشت، اما بزرگترین رویای پائولو کوئیلو از دل همین مدرسهی خشک و ملالتآور سر برآورد و آن چیزی نبود جز رویای نویسنده شدن!
پائولو اولین جایزهی ادبیاش را از همین مدرسه گرفت؛ زمانی که در مسابقهی شعر برنده شده بود. استعداد نویسندگی و شاعری پائولو به مرور در حال شکوفایی بود و زمانی که برای روزنامه دیواری خواهرش سونیا مقالهای نوشت، آن مقاله هم موفق به دریافت جایزه شد.
پائولو روزی رویای خود را با خانواده در میان گذاشت و مادرش را از میل و اشتیاق قلبیاش برای نویسنده شدن باخبر کرد. مادر او این گونه پاسخ داد: “عزیز من، پدر تو یک مهندس است. او یک منطقگراست. انسانی منطقی با چشم اندازی بسیار مشخص از جهان. آیا تو واقعا میدانی اینکه تو یک نویسنده شوی چه معنایی دارد؟”
بستری شدن در بیمارستان روانی!
این واکنش از جانب خانوادهی کوئیلو طبیعی و قابل درک بود، چون آنها میخواستند که پسرشان نیز مانند پدرش مهندس شود و خارج از قوانین و چارچوب خانواده عمل نکند؛ در واقع با ابراز مخالفت خود قصد داشتند رویای نویسندگی را از فکر و ذهن او خارج کنند. درست در این زمانها بود که پائولو با کتاب مدار راسالسرطان اثر هنری میلر آشنا شد و این کتاب تحولات فکری زیادی در او ایجاد کرد. با خواندن این کتاب، انگار روح او بر انگیخته شد و تصمیم گرفت تا قواعد و قوانین خانوادگی را بشکند. تغییر حالات او پدر را نگران کرد و گمان برد که پسرش دچار مشکلات روحی روانی شده است، پس او را در بیمارستان روانی بستری کرد. پائولو تا سن هفده سالگی دوبار در بیمارستان روانی بستری شد و بارها با الکتروشوک تحت درمان قرار گرفت.
پائولو که روحی تشنه برای درک و خلق هنر داشت، پس از ترخیص از بیمارستان با یک گروه تاتر آشنا شد و همزمان روزنامهنگاری را نیز شروع کرد. در آن زمان طبقهی متوسط جامعه مثل خانوادهی خود پائولو، دید منفی و بد بینانهای نسبت به تاتر داشتند و برای بار سوم پائولو را در بیمارستان روانی بستری کردند.
این بار پائولو پس از ترخیص از بیمارستان در انزوا و تنهایی عمیقی فرو رفت و سرگردان و آشفتهتر از قبل شد. پدر و مادرش با روانپزشکی دیگر در مورد وضعیت پسرشان گفتگو کردند و روان پزشک به آنها گفت که پائولو یک بیمار روانی نیست و نباید در بیمارستان روانی بستری شود، او فقط باید یاد بگیرد که چگونه با زندگی و مسائل آن رو به رو شود.
پائولو با تجربیاتی که پس از بستری شدن در بیمارستان روانی به دست آورده و با یادآوری روزهای سخت و دردناکی که در آن زمان گذرانده بود، سالها بعد کتاب «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد» را نوشت که این کتاب در سال 1998 در برزیل منتشر شد. افسردگی، افکار خودکشی، حملات هراسی و … از جمله موضوعات مطرح شده در این کتاب بود که در کنفرانس ملی هم در خصوص آنها بحث شد. جریان فکری ایجاد شده پس از انتشار این کتاب باعث شد که در 22 ژانویهی سال بعد قانون ممنوعیت پذیرش بی رویهی بیماران روانی در بیمارستانها در کنگره به تصویب برسد. قانونی که پیش از این، به مدت ده سال بلاتکلیف مانده بود.
از کتابها و اثرگذاری آنها در جریانهای فکری و مسائل اجتماعی، ساده عبور نکنید. کتابها میتوانند سرچشمهی بسیاری از تغییرات باشند؛ دقیقا مثل کتاب «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد».
به داستان پائولو برگردیم. او از بیمارستان روانی مرخص شده بود و مدتی بعد تصمیم گرفت دوباره تحصیلات خود را از سر بگیرد. احتمالا میخواست این بار طبق خواست خانواده عمل کرده و درس بخواند، اما پس از مدت کوتاهی دانشگاه را رها کرد و دوباره به تاتر روی آورد. این اتفاقات در دههی 1960 میلادی همزمان با گسترش جنبش هیپی در نقاط مختلف جهان بود. جنبشی که به برزیل هم رسیده بود.
از نویسندگی و ترانه سرایی تا زندان!
در این زمانها پائولو روی تحقق رویایش کار میکرد و نویسندگی را در پیش گرفته بود. او نشریهای را منتشر کرد که فقط دو شماره از آن چاپ شد. در همین اثنا بود که آهنگسازی معروف به نام رائول سی شاس از پائولو درخواست کرد که برای آهنگهایش ترانه بنویسد. این همکاری آغاز شد و به موفقیت چشمگیری هم رسید. از اولین صفحهی موسیقی این دو، 500000 نسخه فروش رفت و پول زیادی را نصیب پائولو کرد. همکاری این دو تن سالیان سال تا زمان مرگ رائول در سال 1976 ادامه پیدا کرد و پائولو با بیش از 60 ترانهای که سروده بود به کمک رائول، موسیقی راک برزیل را متحول ساختند.
سال 1973 بود که پائولو و رائول اقدامات سیاسی خود را شروع کردند و به عضویت در انجمن دگراندیشی که مخالف ایدئولوژی سرمایهداری بود، پیوستند. دولت نظامی وقت، فعالیتهای کوئیلو را خرابکارانه و تهدیدی برای قدرت خود تلقی کرد و او را به زندان انداخت. سابقهی سه بار بستری شدن در بیمارستان روانی، پائولو را از زندان و شکنجه نجات داد و او مدتی بعد از زندان آزاد شد.
این تجربیات و هزینههای زیادی که برای پائولو داشت، آثار عمیقی روی او گذاشت و او را خسته کرد. پائولوی 26 ساله به این نتیجه رسید که به اندازهی کافی زندگی کرده و از این به بعد میخواهد طبیعی باشد.
پائولو در شرکت موسیقی پلیگرام شغلی پیدا کرد و در آنجا به کار و فعالیت مشغول شد و پس از آشنایی با خانمی با او ازدواج کرد. این زوج در سال 1977 به لندن رفتند و پائولو در آنجا یک ماشین تایپ خرید و نوشتن را آغاز کرد، اما به موفقیت چندانی نرسید. این دو یک سال بعد به برزیل بازگشتند و پائولو از لحاظ کاری با مشکلاتی مواجه شد و پس از مدتی همسرش هم از او جدا شد.
پائولو کوئیلو مدتی بعد، پس از دیدار با یک دوست قدیمی به نام کریستینا اویتیسیکا، با او آشنا شده و ازدواج کرد که این ازدواج هنوز هم ادامه دارد.
زمان چیدن میوه موفقیت
طبع نویسندگی پائولو دوباره گل کرد و در سالهای بعد کتابهای ارزشمندی نوشت.
پائولو در سال 1987 پس از بازگشت از یک سفر زیارتی، کتابی به نام «خاطرات یک مغ» را نگاشت. کتابی که توسط ناشری برزیلی چاپ شد و فروش نسبتا خوبی هم داشت.
کوئیلو در سال بعد (1988) کتاب ارزشمند و معروف کیمیاگر را نوشت. داستان جذاب کتاب در مورد جوانی به نام سانتیاگو است که از اسپانیا به شمال آفریقا میرود تا گنجی پنهان را در اطراف اهرام مصر پیدا کند. کیمیاگر حاصل مطالعات 11 سالهی پائولو در زمینهی علم کیمیا و کیمیاگری بوده است. کتاب کیمیاگر پس از انتشار، با چنان استقبالی از سوی مخاطبان مواجه شد که رکورد فروش تمامی کتابهای منتشر شده در برزیل را شکست و نام این کتاب حتی در کتاب رکوردهای گینس نیز ثبت شد.
در سال 1990 بود که پائولو کتاب «بریدا» را منتشر کرد. این کتاب هم پس از انتشار با تحسین و استقبال زیادی رو به رو شد و این موفقیت منجر شد که کتابهای کیمیاگر و خاطرات یک مغ کوئیلو مجددا سر زبانها بیفتد و این سه کتاب در مدت کوتاهی در صدر پرفروش ترین کتابهای برزیل قرار گرفتند.
انتشار کتاب «کنار رود پیدرا نشستم و گریستم» در سال 1994 موفقیتهای کوئیلو را تکمیل کرد و خوانندگان زیادی را با خود همراه ساخت.
در سالهای بعد به همین ترتیب پائولو کوئیلو کتابهای جذاب و ارزشمندی خلق میکرد و هر بار مخاطبین خود را خوشحال و مسحور میساخت.
در مارس سال 1999 بود که پائولو کوئیلو از طرف نشریهی ادبی لیر به عنوان دومین نویسندهی پر فروش جهان در سال 1998 انتخاب شد و در همان سال بود که موفق به دریافت جایزهی معتبر کریستال از انجمن جهانی اقتصاد شد و نشان لژیونر دونور از طرف دولت فرانسه به او اهدا شد.
در ماه مه 2000 بود که پائولو به ایران آمد و در واقع او اولین نویسندهی غیر مسلمانی بود که پس از انقلاب اسلامی، به ایران سفر میکرد. کوئیلو توسط مرکز بینالمللی گفتگوی تمدنها، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و انتشارات کاروان به ایران دعوت شده بود و با انتشارات کاروان قرارداد همکاری امضا کرد. از آنجا که ایران عضو معاهدهی بینالمللی حق مولف نیست، پائولو اولین نویسندهای بود که از ایران حق تالیف میگرفت.
در ایران استقبال گرم و بینظیری از پائولو کوئیلو شد و هزاران ایرانی در مراسم امضای کتاب او شرکت کرده و مهمان نوازی و محبت خود را به کوئیلو نشان دادند.
کتابهای پائولو کوئیلو در ایران توسط انتشارات کاروان و با ترجمهی آرش حجازی منتشر شده است.
پائولو کوئیلو هنوز از رویای جوانی خود که همان نویسندگی است دست نکشیده و هم چنان مینویسد و ارزش خلق میکند. او مصاحبههای زیادی انجام میدهد و در روزنامههای مختلف جهان به طور هفتگی مطلب مینویسد. او هرگز از نوشتن خسته نشده است.
فهرست برخی کتابهای پائولو کوئیلو
- خاطرات یک مغ (1987)
- کیمیاگر (1988)
- بریدا (1990)
- عطیه برتر (1991)
- والکیریها (1992)
- کنار رود پیدرا نشستم و گریستم (1994)
- مکتوب (1994)
- کوه پنجم (1996)
- کتاب راهنمای رزمآور نور (1997)
- نامههای عاشقانهی یک پیامبر (1997)
- دومین مکتوب (1997)
- ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد (1998)
- شیطان و دوشیزه پریم (2000)
- پدران، فرزندان و نوهها (2002)
- یازده دقیقه (2003)
0 نظر