شاید خیلی از ما چرایی را نشناسیم اما باید بگویم مهمترین دلیل برای همه کارهایی که انجام میدهیم، همین چرایی است. اشتباه نکنید! چرا با اراده نباید اشتباه گرفت، اراده دلیل انجام یک کار نیست، بلکه این چرایی یا همان نیت و انگیزه است که به ما قدرت انجام یک کار را میدهد. اهمیت نیروی اراده در مقابل چرایی کمرنگ است؛ زیرا بدون چرایی، اراده هیچ کاربردی ندارد.
خیلی از ما برای انجام یک کار، چه کوچک و چه بزرگ ، بارها اراده کرده و شکست خورده ایم، بارها و بارها آن را انجام داده ایم اما همچنان چیزی جز شکست عایدمان نشده است با اینکه اراده داشته ایم! اراده ما و تصمیمی که میگیریم، زمانی معنا پیدا میکنند که به خواسته های عمیق درونی ما وصل شوند.
یادم است که ریاضی را دوست نداشتم اما برای رسیدن به جایزه ای که معلم مان برای کسی که نمره ۲۰ بگیرد تعیین کرده بود، شب تا صبح با نهایت تمرکزم درس خواندم و نمره ۲۰ را گرفتم؛ این وضعیت در حالی بود که قبلاً اگر جایزه ای در کار نبود، با نهایت تمرکزم ۱۸ میگرفتم ! چرایی من آن جایزه بود و اراده ام از آن چرایی نشأت میگرفت. همیشه نمرههایم خوب بود اما پشت اراده من برای گرفتن آن نمره ها چرایی وجود نداشت، من فقط بیدلیل اراده میکردم و درس میخواندم و آن نمره ها را به دست میآوردم؛ اما هیچ شوقی نداشتم!
برای رسیدن به جایگاه های بزرگ، هدف های رویایی و آرزوهای فوقالعادهای که دارید، باید دلیل محکمی داشته باشید. این دلیل است که شما را به سمت جلو میکشد و به آن چیزی که میخواهید، می رساند.
چرایی زندگی شما چیست؟
انگیزه ادامه دادن شما چیست؟ چرا کار میکنید ؟ چرا بچه دار میشوید؟ چرا غذا درست میکنید؟ پاسخ دادن به همه این سوال ها نیاز به دلیل دارد، نیاز دارد بدانید هدف شما از انجام دادن این کارها چیست؟
یک سوال مهم تر! چرا در ادامه دادن این زندگی ثابتقدم هستید؟ چرا به زندگی ادامه میدهید؟
همین حالا و با خواندن این مقاله، یک قلم و کاغذ بیاورید و دلایل تان را برای زندگی بنویسید. این دلایل میتواند شامل هر چیزی باشد … هر چیزی ! یکی شغل سودمندش، یکی بچه هایش، یکی خانوادهاش،یکی همسرش، یکی مکانی که در آن زندگی میکند، یکی تفریحات و لذت هایی که در زندگی تجربه میکند، یکی سفر رفتن مداوم اش، یکی دوستانش، یکی شهرتش و خیلی دلایل دیگر !
چرایی زندگیتان را باید حتما پیدا کنید زیرا بدون داشتن این چرایی احساس پوچی خواهید کرد، احساس بیهودگی! دلایل خیلی از خودکشی ها همین پیدا نکردن چرایی زندگی است. همین که یک نفر احساس کند به هیچ دردی نمیخورد، زندگی اش به هیچ جایی نمیرسد، هیچکس به او اهمیت نمیدهد!
روانشناسان، از روشی به عنوان « معنا درمانی » برای بهبود آدمهایی که دچار بیماری های افسردگی، بیانگیزگی، روزمرگی و… میشوند،استفاده میکنند و سعی میکنند به آنها بفهمانند که در زندگی، خیلی چیزهای دیگر وجود دارد که میتواند به عنوان انگیزه ادامه، تجلی پیدا کند!
معنای دقیق تر چرایی
معمولاً به مرکز کنترل هر چیزی ( قلب ) آن میگویند؛ چرایی، قلب انجام هر کاری است. چرایی نیرویی است که نمیگذارد دست از جنگیدن برای رسیدن به اهدافت برداری! به عنوان مثال فردی که اضافه وزن دارد و تصمیم به کاهش وزن میگیرد را در نظر بگیرید؛ کسانی که با مشکل اضافه وزن دست و پنجه نرم کردهاند به خوبی میدانند که کاهش وزن اصلاً کار آسانی نیست. برای گرفتن این تصمیم باید چرایی و انگیزه خیلی محکم داشته باشید تا بتوانید در مقابل اشتهایت مقاومت کرده و در یک مدت طولانی، دست از خوردن غذاها و خوراکی هایی که دوست داری برداری ! پسری را میشناسم که به یک دختر ابراز عشق کرد و دختر بخاطر چاقی پسر، او را رد کرد؛ همین رد شدن برای پسر انگیزه ای شد تا رفتن به باشگاه را شروع کرده و در طی یک سال، به اندامی ورزشکاری و زیبا برسد؛ چرایی، چنین دلیل محکمی است !
چرایی یعنی خسته ای اما به هر قیمتی شده به هدفت میرسی؛ هر چقدر سخت باشد !
برای درک بهتر چرایی یک سوال دارم ؛ اگر از شما بخواهند که یک بیابان را بدون هیچ آب و قضایی طی کنید قبول میکنید ؟ مسلما جوابتان نه است ! اما اگر به شما بگویند باید از این بیابان عبور کنید تا به خانواده تان که نیاز به کمک دارند برسید چه ؟ آن وقت چه ؟ قبول می کنید که حتی بدون آب و غذا هم از آن بیابان عبور کنید ؟ جواب مسلماً بله است؛ زیرا در پیشنهاد بار دوم، یک چرا برای شما ایجاد شد که رسیدن به آن برایتان خیلی مهم بود. وقتی یک دلیل به اندازهای که باید قوی باشد، انسان حاضر است هر کار خطرناکی را انجام بدهد.
مردی را می شناسم که به علت جدایی مادر و پدرش، با مادرش زندگی میکرد و مسئول تأمین هزینه زندگی مادرش بود. مادرش هم کار میکرد اما به دلیل سن بالا و حجم زیاد کار، مریض و ناتوان شده بود. پسر به هر دری که میزد تا کار درست و حسابی گیر بیاورد و مادرش را از شر مریضی، اجاره خانه، هزینههای سنگین زندگی و … خلاص کند، بیش از این نمی توانست کار کند و همان هم کافی نبود. نقطه ی عطفی که باعث شد پسر به طور جدی به دنبال فروش آنلاین و طراحی سایت برود و تصمیم بگیرد هر طور شده از این راه پول در بیاورد، وقتی بود که به مادرش پیشنهاد شد برای تامین هزینه زندگیشان در خانه مردم کارگری کند و کف زمین را بسابد. چرایی این پسر لکهدار شدن غرورش بود که چرا مادرش باید در خانه مردم کار کند؟ چرا من نباید بتوانم طوری پول در بیاورم که او در خانه بنشیند و نگران هیچ هزینه ای نباشد؟ آن پسر الان صاحب سه ماشین لوکس و یک پنت هاوس است که با مادرش در آن زندگی می کند. دلیل محکمی داشت، خواست و انجام داد.
نیچه در جمله ای زیبا گفته است :« کسی که در زندگیاش چرایی برای انجام دادن دارد، میتواند از پس هر چگونگی بربیاید. »
چرایی ها متفاوت اند !
شاید این جمله را از زبان افراد زیادی شنیده باشید که مثلاً من به خاطر مادرم حاضرم هر کاری بکنم یا اینکه من به خاطر زن و بچه ام به هر دری میزنم! چرایی ما گاهی در زندگی اطرافیان مان هستند که برای هر کسی می تواند یک فرد خاص باشد. مثلاً یک مادر، برای نجات فرزندش حاضر است بمیرد و یک پدر برای تامین آینده پسر کوچکش، حاضر است سه شیفت کار کند!
چرایی میتواند غلبه ی یک احساس بر دیگر احساسات باشد؛ مثلاً غلبه احساس خشم بر آرامش، غلبه احساس حسادت بر قناعت، غلبه احساس نفرت بر عشق یا غلبه احساس بدجنسی بر مهربانی و بالعکس! احساسات ما، نقش بسیار مهمی در ایجاد شدن چرایی ما دارند. مثلاً من برای اینکه بتوانم به دیگران کمک کنم و این حس خوب را به خودم هدیه بدهم ، کارهای زیادی انجام میدهم یا اینکه به خاطر احساس خودبرتربینی همیشه دوست دارم از دیگران جلوتر باشم و همین دلیلی است تا در همه کارها ثابت قدم بمانم. مادرم در تهیه غذا زبانزد فامیل است و برای حفظ این جایگاه و حس برتری هر روز آموزش های جدیدی میبیند و غذاهای جدید درست میکند.
چرایی زندگی ات را پیدا کن !
افراد بیشماری هستند که سالهای زیادی از زندگیشان را بیهدف و فقط به صرف زنده ماندن، گذراندهاند و اگر از آنها بپرسید هدفت از زندگی کردن چه بود؟ به آن چیزی که آرزویش را داشتی رسیدی یا نه ؟ حتی نمیدانند باید آرزویی میکردند و برای رسیدن به آن تمام تلاش شان را به کار میبردند! به نظر من ستارههای این دنیا، کسانی هستند که هدف زندگی شان را پیدا کرده و برای رسیدن به آن نهایت تلاششان را میکنند. رسیدن به اوج لذت زندگی همین است، همین که به آنچه که از ته دلت میخواهد برسی!
اینکه زندگی ات نه مفهومی برای خودت داشته باشد و نه مفهومی برای دیگران ، به شدت آزار دهنده و کسل کننده است. افرادی که هدفی در زندگی ندارند، خیلی بیشتر از دیگران در معرض افسردگی و بیماری های روانی قرار میگیرند.
دیر متوجه شدن مشکلی نیست ! ته خط نیست! مهم نیست در ۱۸ سالگی ندانی که از زندگی چه می خواهی؛ برای هر فردی این دریافت متفاوت است. یک نفر در ده سالگی میداند که میخواهد در آینده چه کاره شود و به چه چیزی برسد و یک نفر در ۵۰ سالگی!
همه ما میدانیم مدتی که زنده ایم و فرصت زندگی داریم چقدر کم است و مشخص نیست کی به پایان برسد؟ در این فرصت باید تا جایی که میتوانیم کارهای ارزشمند انجام بدهیم، باید مفید باشیم، باید به همنوعان مان کمک کنیم و زمین را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم. کارهای بی ارزش، کارهای بد و کارهایی که در شأن هدف زندگی ما نیستند، فقط وقتمان را هدر میدهند و از کیفیت زندگی ما میکاهند پس بهتر است از هر لحظه نهایت استفاده را ببریم!
۱_ علاقه قلبی تان را پیدا کنید .
نمیدانم میتوانم به چند نفر از شما بفهمانم،انجام دادن کاری که آن را با تمام وجود دوست داری و رسیدن به نتیجه مورد انتظارت، چقدر میتواند لذت بخش باشد! چرایی یا هدف زندگی تان را با پیدا کردن علاقه عمیق قلبی تان مشخص کنید و از آن به بعد است که افکار نظم میگیرند و در مرکز آن ها، چرایی قرار میگیرد. مثلاً چرایی یک مادر، میتواند دیدن خوشبختی بچه هایش باشد، پس برای رسیدن به آن هر کاری میکند. چراییِ یک نقاش میتواند خلق یک اثر هنری متفاوت باشد، چراییِ یک نویسنده، نوشتن کتابی متحول کننده و … .
شاید خیلی از شما بپرسید: اصلا ما از کجا بدانیم که کدام یک از این مهارت ها را داریم؟ چطور بفهمیم چرایی مان در کدام کار نهفته است؟
از امتحان کردن کارهای مختلف شروع کنید؛ مثلاً اگر به سمت کاری که یک نجار انجام میدهد جذب شدید حتماً نجاری را امتحان کنید، یا اگر از مسافرت و صحبت با آدمهای متفاوت لذت میبرید حتما تورلیدری را امتحان کنید. روزها بلند اند و سالها طولانی، برای آزمون و خطا وقت دارید اما نه به اندازه تمام عمرتان، پس هوشیار باشید!
۲_ زندگینامه افراد موفق و بزرگ را بخوانید یا فیلم های تاریخی در این زمینه را ببینید.
اگر یک فرد در دنیا یا در یک کشور معروف شده است، پس حتماً یک هدف خاص داشته و به آن رسیده، حتماً یک کاری انجام داده که از عهده اکثر مردم بر نمی آید! همانطور که گفتم عقیده من این است کسانی که در دنیا ستاره میشوند و به شهرت میرسند، به آن چیزی که از عمق قلبشان میخواستند، رسیدهاند و در راه رسیدن به آن هیچ وقت از پا ننشسته اند. افرادی مثل بیل گیتس، رونالدو، لیدی گاگا، پروفسور سمیعی و هزاران هزار فرد با هدف و با اراده دیگر، فقط با فهمیدن اینکه از زندگی چه میخواهند توانستند به این جایگاه برسند.
چرایی، انگیزه ، هدف و هرچیزی که اسمش را میگذارید را جدی بگیرید و به دنبال پیدا کردن آن باشید. زندگی باید هدف داشته باشد تا معنا پیدا کند، آدمی باید به چیزی که میخواهد برسد!
مگر ما چند بار به دنیا میآییم که برای چیزهایی که دلمان میخواهد نهایت تلاشمان را نکنیم؟
سلام بسیار عالی بود
fd
ممنون از شما و نظر زیباتون
سلام ممنون از مطالب خوبتون نسخه صوتی را پیدا نکردم
سلام، ممنن از لطف و توجهتون
به زودی اضافه میشه