فهرست مطالب این مقاله
همواره اولین چیزی که توجه ما را در مواجهه با یک فیلم جلب میکند، نام فیلم است. نامها اولین مولفه برای معرفی فیلمها به مخاطب هستند. نام فیلمهایی مثل خون به پا خواهد شد، جاده به سوی تباهی و یا ۱۲ سال بردگی، قطعا بیانگر یک فیلم کمدی یا موزیکال نخواهد بود و اینجا ما با در جستجوی خوشبختی طرف هستیم، عنوانی که از همین اول، سوالی را در ذهنمان شکل میدهد؛ چگونه میشود خوشبختی را یافت؟
در جستجوی خوشبختی، فیلمی تلخ، عمیق و تکان دهنده از سختی و مشکلاتی است که کریس گاردنر ( ویل اسمیت ) طی میکند تا به یکی از بزرگترین کار آفرینان و بازاریابان جهان تبدیل شود.
خلاصه فیلم سینمایی در جستجوی خوشبختی
نمای ابتدایی فیلم، مردمان و جامعهای را به تصویر میکشد که همگی شاد و با لباسهای بسیار عالی، گویی زندگی مفرح و خوبی را سپری میکنند؛ در عین حال نماهای کات شده از فقر موجود در جامعه، مرد فقیری که نیمه جان بر روی زمین افتاده و دیگران بدون توجه به او از کنارش میگذرند، همگی نشان از قیاس فقیر و غنی در محتوای این فیلم است.
کریس گاردنر قبل از هر چیز دیگری، یک پدر است. او پدر خودش را برای اولین بار در ۲۸ سالگی دیده است و به همین خاطر، دوست دارد تا فرزندش همیشه بداند که پدرش کیست. فیلم همان طور که قابل پیش بینی بود، با سختی آغاز میشود؛ سختیهایی که ستونهای ساختمان زندگی کریس گاردنر را یکی به یکی خرد میکند. سختیهایی که ناشی از تنبلی و یا به نوعی بی خاصیت بودن کریس گاردنر نیست؛ بلکه فیلم، مردی را به ما نشان میدهد که با تمام وجود، هر لحظه را تلاش میکند تا بتواند زندگی را آنطور که میخواهد، زندگی کند.
او میدود، اما نه برای فرار از مشکلات؛ بلکه او به سوی مشکلات میدود تا با جنگیدن، از چنگ آنها رهایی یابد، اما همسرش لیندا دقیقا نقطه مقابل اوست. راه حلی که او برای رهایی از مشکلات انتخاب کرده، فرار است. زمانی که کریس تصمیم میگیرد تا به جای خرده فروشی اسکنر پزشکی، وارد بورس نیویورک شود و روی درآمدی خوب حساب باز کند، لیندا؛ همسر و پسرش را رها میکند و میرود. لیندا با رفتنش، مشکلات کریس را دو چندان میکند. صاحبخانهاش او را از خانه بیرون میکند، دوستش نیز بدهکاریاش را به او پرداخت نمیکند و با رسیدن نامه مالیاتی به دستش که حاکی از برداشت بدون اجازه بدهی مالیاتی او از حساب بانکیاش توسط دولت آمریکا است، ستونهای زندگی او تماما فرو میریزد.
او به ناچار یک شب را در دستشویی مترو میگذارند که به یقین از مهم ترین سکانسهای تاریخ سینماست. جایی که کریس درحالی که فرزندش را روی پایش گذاشته، اشک میریزد، اما حس پدرانهاش اجازه نمیدهد که فرزندش، شرایط سخت و تحقیر آمیزی را تجربه کند. او اسکنر پزشکی را که تنها منبع درآمد او بود، به وسیله بازی کودکانه تبدیل میکند و در آن شرایط سخت روحی، با کودکش بازی کرده و وانمود میکنند که در دنیای دایناسورها هستند و سرویس بهداشتی را برای فرزندش تعبیر به غار میکند.
اما با همه این مشکلات، کریس موفق میشود تا راهی را برای ورود به یک شرکت بزرگ دلالی سهام پیدا کند. درست روزی که قرار است مصاحبه حضوری داشته باشد، فردای روزی است که توسط پلیس به دلیل نپرداختن قبضهای جریمه خودرو، بازداشت شده و این امر، باعث میشود که او تنها با یک زیر پیراهن و کاپشن کثیف و پاره به آنجا برود. با اینکه مدیران آن شرکت از ظاهر او متعجب میشوند، اما بسیار متشخص با او رفتار میکنند و او را برای حضور در دورههای آموزشی میپذیرند. در ادامه هم در لابه لای کلاسها، مربی کریس مدام کارهای شخصی خود را به او میدهد تا آنها را انجام دهد.
او با کار و تلاش مضاعف، در آن شرک استخدام میشود و سکانسی که خبر استخدامش را میشنود نیز از برترین سکانسهای تاریخ سینماست. جایی که کریس گاردنر با گریه به این خبر واکنش نشان میدهد. اشکی که پس از سختی و مشقتهای بسیار و این بار برای شوق، سرازیر میشود.
در جستجوی خوشبختی، داستانی واقعی از زندگی کریس گاردنر، از بزرگترین بازاریابان جهان در شرکت بورس دیمویتر است و موسس شرکت، گاردنر ریچ است.
در ادامه به زندگی او بعد از آنچه در فیلم اتفاق افتاده میپردازیم…
خوشبخی را پیدا کردم!
در سال 1987، کریس به عنوان یک كارگزار بورس ماهر، تصميم گرفت تا سرمايه گذاري خود را آغاز كند و موفق به تاسیس شرکت “گاردنر ريک و كو” در شيكاگو گردید. او به سرعت کسب و کار خود گسترش داد و سهام شرکت خود، یعنی” گاردنر ریچ” را به قیمت چندین میلیون دلار فروخت و به تأسیس شرکتهای بزرگتری به نام “کریستوفر گاردنر اینترنشنال هولدینگ”با چندین شعبه در سان فرانسیسکو؛ نیویورک و شیکاگو اقدام نمود.
در حال حاضر، وی قصد دارد فرصتهای شغلی مهمی را به وسیله تجارت با سرمایهگذاران آفریقای جنوبی آغاز کند؛ علاوه براین، کریس که خود طعم تلخ فقر و سوءاستفاده را در کودکی و جوانی چشیده بود، برای تامین خانه و زندگی مناسب برای افراد محروم، کمکهای بسیاری نموده است. او از نظر مالی به سازمانهایی مانند “کلیسای متحد متدیست گلیس” کمک میکند تا اسکان مناسبی برای افراد بیخانمان فراهم کنند.
جوایز و دستاوردهای کریس گاردنر
گاردنر از سال 2002 تا به حال جوایز مختلفی از جمله “جایزه بهترین پدر سال”؛ “بیست و پنجمین جایزه سالیانه بشردوستانه” و همچنین “جایزه دوستان آفریقا” را دریافت نموده است. به عنوان یک پدر، عضو هیئت مدیره سازمانهای غیر دولتی “ابتکار ملی پدر” و “بنیاد ملی آموزش” است. ارزش خالص دارایی او 60 میلیون دلار تخمین زده شده است.
دیالوگهای معروف فیلم در جستجوی خوشبختی
- من آدمی هستم که اگه سوالی رو ازم بپرسین و جوابش رو ندونم، میگم جوابش رو نمیدونم! اما باهاتون شرط میبندم که میدونم که چطوری جوابشو پیدا کنم، و پیداش میکنم!
- برای خوشبخت شدن، اولین قدم اینه که بگی من میتونم.
- رویایت هر چه باشد، هر پول اضافهای که داری باید صرف آن شود.
- من می خواهم دنیا بهتر شود؛ چرا که من اینجا هستم.
- مدام به این فکر میکنم که چه کسانی مزاحم خوشبختی من هستند.
- اگه رویایی داری، باید ازش محافظت کنی و سعی کنی بهش برسی، اشخاصی که خودشون نمیتونن کاری انجام بدن، به تو هم میگن نمیتونی انجامش بدی. اگه چیزی رو میخوای، براش تلاش کن تا بهش برسی!
- هیچ وقت نذار کسی بهت بگه تو نمیتونی کاری بکنی، حتی اگه من باشم!
- یه معده گرسنه، یه کیف پول خالی و یه قلب شکسته؛ بهترین درسها رو توی زندگی بهت میدن.
- بابا، میخواهی یه چیز بامزه بشنوی؟ یه بار یه مرد داشت غرق میشد که یه قایق سر رسید و قایقران بهش گفت :”کمک میخواهی؟”
مرد گفت:”خدا منو نجات میده.” بعدش یه قایق دیگه اومد و سعی کرد مرد رو نجات بده ، اما مرد گفت:” خدا منو نجات میده.” بعد مرد غرق شد و رفت به آسمونها.
اونجا مرد از خدا پرسید : “خدایا ! چرا نجاتم ندادی؟” و خدا گفت :” من دوتا قایق برات فرستادم !”
0 نظر