فهرست مطالب این مقاله
یک روز صبح از خواب برمیخیزید و تصمیمی بزرگ را برای زندگی و حیات خود میگیرید؛ تصمیمی برای تبدیل شدن به فردی موفق و مفید در جامعه.
در آغاز، همه با خود فکر میکنند که همه چیز پول و ثروت است؛ این تفکرات از جایی سرچشمه میگیرد که شما در دریایی از عکس خانههای لوکس، خودروهای آنچنانی و… به گونهای غرق میشوید که دیگر راه نجاتی برایتان باقی نمیماند. «همه چیز پول نیست» پیام اصلی انیمیشن آواز (Sing) است. انیمیشن آواز انسان را به این تفکر وامیدارد که اگر پول و حقوق نجومی یک شغل را حذف کنیم، چقدر عاشق شغلی هستیم که انجام میدهیم؟ اگر کارت اعتباریمان را از دست بدهیم چقدر برای اطرافیان خود مهم هستیم؟
معیار یک انسان موفق، ارزش حقیقی اوست و این ارزش ابدا در گرو پول و ثروت نیست؛ بلکه به قول آبراهام لینکلن: معیار واقعی ثروت، این است که اگر پولمان را گم کردیم؛ به راستی چقدر ارزش داریم؟
مروری بر داستان انیمیشن آواز
کوالا باستر مون، در شهری از حیوانات به نام کالاتونیا دارای یک سالن تئاتر است که به تازگی توسط نماینده بانک به نام جودی، تهدید به توقیف و مصادره شده است. باستر مون برای حل مشکل سالن تئاتر خود به فکر راهاندازی یک مسابقه استعدادیابی خوانندگی میافتاد.
وی تصمیم قطعی خود را مبنی بر راهاندازی این مسابقه میگیرد تا بتواند به نوعی سالن تئاتر خود را از زیر بار مشکلات مالی رها کند. باستر مون پس از جمعآوری تمام پساندازش به منشی خود خانم کرولی دستور میدهد تا آگهی مسابقه خوانندگی با جایزه ۱۰۰۰ دلاری را به چاپ برساند و در سطح شهر توزیع کند.
اشتباهی پیش میآید…
در زمان تایپ آگهی توسط خانم کرولی، چشم وی درآمده و بر روی کیبورد کامپیوتر دو بار فرود میآید تا مبلغ جایزه از ۱۰۰۰ به ۱۰۰۰۰۰ دلار تغییر یابد. تمامی آگهیها توسط پنکهای که روی میز خانم کرولی قرار داشت، از پنجره بیرون زده و در شهر به پرواز درمیآیند.
فردای آن روز که باستر مون از خواب بر میخیزد، چشمش به جمال هزاران هزار نفری میافتد که برای جایزه صد هزار دلاری او صف کشیدهاند. باستر مون که از قضیه بیخبر است، شروع به گزینش آنها میکند.
در میان آن هزار نفر که بیشترشان حتی از استعداد اولیه خوانندگی نیز عاجزند، باستر مون ۷ استعداد برتر را انتخاب میکند که عبارتاند از: یک خوک اهلی خانهدار و مادر ۱۵ بچه به نام رزیتا، یک موش اجراکننده خیابانی به نام مایک، یک گوریل گانگستر به نام جانی، یک جوجه تیغی با سبک پانک راک به نام اَش، یک خوک به نام گونتر، یک گروه سه نفره قورباغه و شتری پیر با سبک اپرا به نام پیت.
در این میان جانی کاملا از روی شانس انتخاب میشود؛ چرا که او قافله را به یک زرافه میبازد اما چون زرافه به دلیل فیزیکش نمیتواند به خوبی صداها را بشنود، باستر مون جانی را انتخاب میکند. یک فیل نوجوان به نام مینا به دلیل ترس و استرس بالا، نمیتواند از توانایی و استعداد شگرفی که در زمینه خوانندگی دارد، پرده بردارد و افسرده و ناراحت به خانه بر میگردد.
گروه تشکیل میشود…
گروه باستر مون تقریبا تشکیل شده و همه آماده تمرین هستند. در این میان باستر مون متوجه اشتباه فاجعهبار خانم کرولی در تایپ ارزش جایزه مسابقه میشود. ادی به باستر مون پیشنهاد میدهد که حقیقت را بگوید و به دنبال دردسر نباشد. باستر مون قبول نمیکند؛ چون پدر وی با سالها کار و تلاش در کارواش توانسته این سالن تئاتر را برای وی بخرد و به همین دلیل وی پا پس نمیکشد.
خانواده مینا او را وادار میکنند تا بار دیگر به نزد باستر مون برود و فرصتی دوباره برای خود به ارمغان بیاورد. مینا این کار را انجام میدهد؛ اما باستر مون وی را به عنوان دستیار صحنه استخدام میکند نه یک خواننده.
علاوه بر باستر مون دیگر شخصیتها با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم میکنند.
مشکلات شخصی کاراکترهای انیمیشن آواز
پدر جانی یک دزد است و وی بر خلاف میل باطنیاش با پدرش تن به این کار میدهد. زندگی رزیتا دچار یکنواختی شده و همسرش دیگر به علایق او واکنشی نشان نمیدهد. اَش رابطه خود را با نامزدش تمام میکند؛ چرا که نامزد او اعتقاد دارد که اَش ابدا استعداد خوانندگی ندارد. در نهایت مایک که بسیار پولپرست و مغرور است، برای جلب توجه موشی ماده اقدام به خرید خودرویی گرانقیمت میکند؛ زیرا او مطمئن است که برنده جایزه صد هزار دلاری است.
جانی در سرقت پدرش سمت راننده را دارد. در حین سرقت نیز باید به تمرین خوانندگی خود برسد؛ اما او موفق نمیشود پس از تمرین سر وقت به محل سرقت برسد. در نتیجه پدرش و تمامی همراهانش توسط پلیس دستگیر میشوند.
باستر مون برای حل مشکل خود با مادربزرگ ادی به نام نانا، قرار ملاقاتی ترتیب میدهد تا از او درخواست کمک مالی کند. نانا از ستارههای مشهور و ثروتمند تئاتر است. او قبول میکند که پس از تماشای اجرای گروه و شایستگی آنها با سرمایهگذاری روی گروه باستر مون موافقت کند.
باستر برای متقاعد کردن نانا، راه سختی را در پیش دارد؛ چرا که گروه سه قورباغه از هم میپاشد. پیت زخمی شده و قادر به همراهی گروه نیست. جانی در آموختن پیانو با مشکل مواجهه شده و رزیتا و گونتر در اجرای رقصی هماهنگ ناتوان عمل میکنند.
حقیقت برملا میشود…
باستر که فرد خوشبین داستان است، استیج را به یک آکواریم بزرگ تبدیل میکند که ماهیهای مرکب بسیاری در آن شناورند. او همه چیز را آماده اجرایی بینقص میکند تا بتواند نظر نانا را به خود جلب کند؛ اما مایک همه چیز را خراب میکند. چند شب پیش مایک در بازی پوکر با ۳ خرس دست به تقلب میزند.
درست در روز اجرا آن ۳ خرس برای گرفتن انتقام از مایک وارد سالن میشوند. مایک برای حفظ جان خود از صندوقچه به ظاهر صد هزار دلاری باستر مایه میگذارد. با شکست صندوقچه همه متوجه میشوند که خبری از صد هزار دلار نیست. آکواریوم باستر فرور میریزد و سالن تئاتر باستر با خاک یکسان میشود.
باستر در خانه ادی سکنا گزیده و چیزی جز ناامیدی، افسردگی و غم از او باقی نمانده است. او به شغل پدرش روی میآورد و در خیابان به کار شست و شوی خودروها مشغول میشود.
پیام اصلی انیمیشن آواز
پیام اصلی انیمیشن در این سکانس نهفته است. جایی که یک روز صبح مینا، اَش، جانی، رزیتا و گونتر نزد باستر میآیند و از او خواهش میکنند تا بار دیگر سالن تئاتر را راهاندازی کند. جایی که همه برای رسیدن به رویاهایشان از پول و جایزه دست میکشند. برایشان مهم نیست که در صندوقچه صد هزار دلار باشد یا هزار دلار یا اصلا صندوقچهای وجود نداشته باشد.
شخصیتهای انیمیشن آواز به خوبی به تکامل رسیدهاند تا بتوانند برای بدست آوردن رویای خود از چیزهای دیگر بگذرند. مایک اما علیرغم صدای شنیدنی که دارد در این رقابت شکست میخورد چون تنها چیزی که برای او اهمیت داشت، جایزه صد هزار دلاری بود.
دوباره برمیخیزند…
باستر به همراه گروه خود برمیخیزد و از خرابههای سالن تئاتر خود، سالنی دیگر میسازد. آنها تماشاگری ندارند اما با گزارش خبرنگارهای تلویزیونی لحظه به لحظه به تعداد تماشاگران اجرای گروه باستر اضافه میشود. نخست رزیتا و گونتر به روی صحنه میروند. آنها ترانه Shake It Off ساخته تیلور سوئیفت را اجرا میکنند. اجرایی که همه را شگفتزده میکند و باعث میشود تا حیوانات بسیاری برای تماشا به محل برگزاری اجرا بیایند.
دومین نفر، جانی است. او با اجرای آهنگی از التون جان به نام I Still Stay پدر خود را تحت تأثیر قرار میدهد. پدر جانی از زندان فرار میکند و به نزد جانی میآید تا بگوید که خیلی به او افتخار میکند.
زمانی که اَش آماده خواندن است، جودی، نماینده بانک سر میرسد. او نمیتواند اختلالی را در اجرای گروه به وجود بیاورد. اَش آهنگ اصلی راک خود را به نام Set It All Free میخواند که نامزد سابقش را که اعتقاد داشت اَش استعداد خوانندگی ندارد، تحت تاثیر قرار میدهد.
مایک که در ابتدا از اجرای رایگان برنامه خودداری کرده بود، به این اجرا تن میدهد. او ترانهای از فرانک سیناترا با نام My way را میخواند.
در نهایت نوبت به مینا میرسد که در لحظات پایانی برنامه، باستر به توانایی او باور پیدا میکند و فرصت اجرا به وی میدهد. مینا روی سن میآید. نفس عمیقی میکشد و بر ترس و استرس خود غلبه میکند. او ترانه Don’t You Worry ’bout a Thing ساخته استیوی واندر را میخواند که به معنای واقعی کلمه همه را به وجد میآورد.
نانا نیز که در میان تماشاگران حضور داشت، پس از تماشای موفقیت گروه باستر، سالن را از بانک خریداری کرده و بازسازی میکند.
سخن آخر
پول، ثروت، سرمایه و هر چیزی که اسمش را میگذارید شاید بخشی از موفقیت انسانها قلمداد شود و در سایتهای مختلف با همین معیار انسانهای بزرگ را بسنجند و رتبهبندی کنند؛ اما قطع به یقین تمام موفقیت نیست.
«مهم نیست که چقدر پول دارید، مهم این است که چقدر ارزشمند هستید.»
0 نظر